کتاب در سایه دوشیزگان شکوفا اثرمارسل پروست وترجمه: مهدی سحابی
کتاب در سایه دوشیزگان شکوفا جلد دوم شاهکار به تمام معنای مارسل پروست
یعنی رمان در جستجوی زمان از دست رفته میباشد. رمان مارسل پروست بلندترین
رمان جهان است که در ۷ جلد و طی ۱۴ سال به زبان فرانسه منتشر شد. این رمان
بلافاصله یک شاهکار شناخته شد و به عقیده خیلیها برترین رمان قرن یا حتی
برترین رمان همه زمانها است. چیزی که آن را خاص میکند این است که یک رمان
سرراست از نظر روایت نیست، مخلوطی از توصیفات نبوغآمیز از اشخاص و
مکانها و فلسفه کلی زندگی است.
پرداختن به رمان در جستجوی زمان از دست
رفته و معرفی آن در یک مطلب کار سادهای نیست. چه بسا درباره این رمان
کتابهای مختلف و بسیار زیادی نوشته شده و بسیارانی اعتقاد دارند مارسل
پروست بزرگترین نویسنده قرن بیستم است. ما نیز در سایت هر جلد از این
رمان بزرگ را به طور جداگانه معرفی میکنیم تا به این نویسنده و کتابش ادای
احترام کرده باشیم.
جلد اول رمان: کتاب طرف خانه سوان
جلد دوم رمان: کتاب در سایه دوشیزگان شکوفا
جلد سوم رمان: کتاب طرف گرمانت
جلد چهارم رمان: کتاب سدوم و عموره
جلد پنجم رمان: کتاب اسیر
جلد ششم رمان: کتاب گریخته
جلد هفتم رمان: کتاب زمان بازیافته*توجه:
در این مطلب به معرفی کتاب در سایه دوشیزگان شکوفا میپردازیم و فرض را بر
این میگیریم که شما دوستان گرامی جلد اول رمان را خواندهاید. در این
مطلب شاید درباره برخی از اتفاقات جلد اول – یعنی کتاب طرف خانه سوان – به
بحث بپردازیم بنابراین اگر جلد اول رمان در جستجوی زمان از دست رفته را
نخواندهاید و روی افشای داستان حساس هستید، مطالعه این مطلب را به زمان
دیگری موکول کنید.
در سال ۱۹۱۸ جلد دوم رمان در جستجوی زمان از دست رفته
– کتاب در سایه دوشیزگان شکوفا – منتشر شد که با دریافت جایزه ادبی گنکور،
مارسل پروست را به شهرت رساند. پروست خود در سال ۱۹۲۲ درگذشت و کتابهای
بعدی رمانش پس از مرگ او به تدریج تا سال ۱۹۲۷ چاپ شد.
در قسمتی از متن
پشت جلد کتاب در سایه دوشیزگان شکوفا توضیحی درباره فصل ناتمام کتاب قبل –
کتاب طرف خانه سوان – که در این جلد به اتمام میرسد، آمده است:
در دومین کتاب از مجموعه هفت کتابی که رمان عظیم و ماندگار در جستجوی زمان از دست رفته را ساختهاند، راوی همچنان تماشاگری است حساس و کنجکاو که با چهرهپردازی باریکبینانهی آدمها و نقاشی ریزهکارانهی محیط پیرامون آنان، ذهنیت و دنیای درونی پر تحول زمانهی خویش را تصویر و توصیف میکند؛ او به ویژه به ذهنیت هنری دوران خود نظر دارد، به همین سبب است که «جستجو» نه فقط اثری ادبی بلکه پژوهشی در شناخت چند و چون خلق آثار هنری، و نقش هنرمند و زندگیش در آن است.
کتاب در سایه دوشیزگان شکوفا چون دیگر کتابهای جستجو در خود کامل و مستقل است، اما با آخرین فصل کتاب نخست پیوندی دارد. ماجرای اصلی آن فصل در فصل نخست این کتاب تمام میشود؛ و مضمون فراگیر شناخت جهان بیرونی که عنوان «نام جاها: نام» را بدان فصل بخشید اینجا با عنوان «نام جاها: جا» در فصل دوم کامل میشود چرا که مقدم بر ادراک واقعیت «جا»ها، خیالپروری دربارهی «نام» آنها است.
کتاب در سایه دوشیزگان شکوفا
این
جلد در دو بخش نوشته شده است که بخش اول آن تکمیلکننده جلد قبل با عنوان
«پیرامون بانو سوان» است و بخش دوم آن «نام جاها: جا» است. زیباییهای کتاب
در این جلد عمیقتر میشود و خواننده متوجه میشود نگاه راوی بسیار
دقیقتر و تیزبینتر شده است. راوی در این جلد کودکی را پشت سر گذاشته و به
نظر به سن بلوغ رسیده است.
در جلد اول، همراه با راوی با محیط زندگی و جهانبینی او آشنا شدیم اما در این جلد درک بنیادی ما از جهان کمابیش کامل شده، ابعاد مختلف ضمیر انسان را، چه به عنوان فرد و چه عنصری اجتماعی، میشناسیم و با «ماده خام» آنچه پروست «نوعی آفرینش تازه جهان» مینامد آشنا شدهایم و شاهد آغاز تلاش راوی در کاری هستیم که کارستان او و همه ما است: زمان گذران و فرساینده را از دست بطالت و مرگ بیرون کشیدن و با لحظهلحظههای آن پرستشگاهی ماندگار ساختن.
در
جلد قبل دیدیم که سوان عاشق شده و چه بسا ماجرای عشقی سوان بسیار خواندنی
هم بود. اما نکته اینجاست که سوان عاشق زنی شده که هیچکس حتی فکرش را هم
نمیکرد. در واقع کسی «اودت دو کرهسی» بدنام و هرجایی را در شأن سوان
نمیداند و از همین رو است که ارتباط خانواده راوی با سوان بسیار کم و کمتر
شده است. با این حال خود راوی بسیار با سوان احساس نزدیکی میکند و حتی
حرکات و کارهای او را تقلید میکند. ماجرا وقتی جالبتر میشود که راوی
علاقه فراوانی به دختر سوان هم پیدا میکند.
در ابتدای کتاب در سایه
دوشیزگان شکوفا آقای «دو نورپوا» به خانه راوی آمده است و به آنها میگوید
که ماجرای عاشقی سوان به ازدواج ختم شده و حال اودت دو کرهسی، «خانم
سوان» است. با وجود همه سرزنشها و کنایههایی که در مهمانی متوجه آقای
سوان است، راوی از آنجایی که شیفته سوان است، شیفته خانم سوان نیز میشود.
اودت دو کرهسی شاید زن بدنامی باشد اما بسیار شیکپوش و آراسته است و برای
جوانی که تازه به سن بلوغ رسیده بدون تردید جذاب است.
آقای «دو نورپوا»
همچنین با «برگوت» آشنایی دارد. نویسندهای که راوی کارهای او را تحسین
میکند و دوست دارد بیشتر با او آشنا شود. در این جلد ما شاهد وارد شدن
«هنر» به کتاب هستیم و میبینیم مارسل پروست در زمینه موسیقی، تئاتر و
نقاشی به نوعی متخصص است. در سراسر این جلد نقدها و توصیفات مختلفی به
کارهای مختلف وجود دارد که برای خواننده کمتر حرفهای، که سررشتهای از این
هنرها ندارد، ممکن است خستهکننده باشد. اما اشتباه نکنید، تقریبا همه
رمان در جستجوی زمان از دست رفته به همین شکل است و خواننده مدام باید تلاش
کند و تحقیق کند تا به زیبایی آن چیزی که مارسل پروست تلاش دارد آن را
بیان کند برسد. بنابراین اگر در کتاب از یک نقاشی خاص صحبت میشود بهتر است
حتما آن را جستجو کنید و حتی نقدهایی درباره آن نقاشی بخوانید.
در کنار
دیدن برنامه «لابرما»، گفتگو با برگوتِ نویسنده و روبهرو شدن با الستیرِ
نقاش، راوی در حال کسب کردن تجربههای منحصر به فرد است و کمکم با دنیای
بزرگسالان نیز آشنا میشود. «بلوک» دوست راوی در این میان نقش مهمی ایفا
میکند که «برداشت راوی را از دنیا زیر و رو میکند.» ضمن اینکه «ژیلبرت»
نیز در مرکز توجه راوی قرار دارد و قرارهای روزانه در خیابان شانزهلیزه
بسیار برای او خوشایند است.
در کتاب در سایه دوشیزگان شکوفا، نشانههای
بیماری هم در راوی دیده میشود و بار دیگر نویسنده توانایی خود را در مطالب
پزشکی و روانشناسی به نمایش میگذارد. راوی دچار یک حمله ناگهانی میشود و
علائم تنگی نفس از خود نشان میدهد.
در دوره نقاهت تقریبا هرروز دچار این حملههای خفگی میشدم. یک شب که مادربزرگم حالم را خوب دید و رفت، وقتی دیرگاه به اتاقم برگشت و مرا در حالت نفستنگی دید، با چهره درهمفشرده گفت: «وای خدا! چه زجری میکشی.» بیدرنگ از اتاق بیرون رفت، صدای درِ بزرگ آمد، و اندکی بعد با شیشه کنیاکی برگشت که رفته و خریده بود چون در خانه نداشتیم. چیزی نگذشت که حس کردم خوشم. (کتاب در سایه دوشیزگان شکوفا – جلد دوم رمان در جستجوی زمان از دست رفته – صفحه ۱۰۹)
درباره جلد دوم از شاهکار مارسل پروست
این
جلد از رمان با مکاشفه لابرما، هنرمند والا، در تراژدی کلاسیک فرانسوی
آغاز میشود و با آشنایی با الستیر نقاش به پایان میرسد. راوی در بخش دوم
کتاب همراه با مادربزرگ به «بلبک» میرود. جایی که راوی توصیفات شاعرانه
را به اوج خود میرساند و جملات را پشتسر هم ردیف میکند. در همین بخش است
که با شخصیت الستیر آشنا میشویم که شاید مهمترین شخصیت این جلد باشد و
روی افکار راوی بسیار تاثیر میگذارد. راوی هنگامی که برخلاف میل به کارگاه
الستیر راه پیدا میکند بسیار تحت تاثیر قرار میگیرد.
همه آنچه در کارگاهش دیده میشد چشماندازهایی دریایی بود که در بلبک کشیده بود. اما در آنها میدیدم که زیبایی هر کدامشان از نوعی دگردیسی چیزهایی برمیآید که نشان میدهند و همانند آنی است که در ادبیات استعاره نامیده میشود، و اینک ه اگر خداوندِ کتاب مقدس چیزها را با نامیدنشان افرید، الستیر آنها را با گرفتن نامشان و دادن نام دیگری به آنها، خلق میکرد. نام چیزها همیشه بیانگر برداشتی متکی بر عقل است که با احساسهای واقعی ما بیگانه میماند و ما را وا میدارد هرآنچه را که با آن برداشت نخواند به کناری بگذاریم. (کتاب در سایه دوشیزگان شکوفا – جلد دوم رمان در جستجوی زمان از دست رفته – صفحه ۵۰۳)
الستیر از این رو اهمیت
دارد که دچار تحول بزرگی شده. در جلد اول – طرف خانه سوان – او نقاشی هرزه
است که هیچکس توجه خاصی به او ندارد اما اکنون وضعیت تغییر کرده و الستیر
هماکنون چهرهای بسیار مهمتر است. اتفاقا راوی او را به یاد میآورد و
وقتی به گذشته اشاره میکند با واکنش بسیار متفاوت الستیر روبهرو میشویم
که یکی دیگر از صحنههای مهم رمان را شکل میدهد.
الستیر علاوه بر اینکه
اتفاقات نفرتانگیز و مسخره خود را در گذشته فراموش نکرده و حتی آنها را
انکار نمیکند بلکه به دفاع از این تجربهها هم میپردازد. او اعتقاد دارد
هیچ آدمی خود به خود عاقل نمیشود و همه ما در دورهای از جوانی کارهایی
انجام دادهایم که مایه افتخار نیستند اما برای عاقل شدن به معنای واقعی
کلمه به آنها نیاز داریم. صحبتهای الستیر عشق به زندگی را در راوی
شعلهور میکند.
اما عنوان این جلد به اتفاق مهمی اشاره دارد که بعدها
نیز به آن اشاره میشود. هنگامی که راوی در بلبک است گروهی از دوشیزگان
جوان و سرخوش نیز برای تعطیلات به بلبک آمدهاند و در صحنهای راوی از دور
پیادهشدن آنها را از کالسکه میبیند. راوی جوان از دیدن آنها به وجد
میآید و میتوان گفت نسبت به همه آنها دچار احساسات خاصی میشود.
برنار
رافالی نیز مقدمهای نسبتا مفصل بر این جلد نوشته که بخش مهمی از آن به
مفهوم کلی کتاب و جریانات این جلد میپردازد. در قسمتی از این دیباچه چنین
آمده است:
مضمون واقعی دوشیزگان شکوفا مارسلِ تماشاگر است، تماشاگر تئاتر، تماشاگر الستیر نقاش، تماشاگر برگوت نویسنده. اما این تماشاگر بهوش و کنجکاو، که این دیدارهایش را با دقت بسیار و با کوچکترین جزئیات، و به واسطه پهنههای گسترده زمانِ معلق تعریف میکند، هنوز نمیداند که این موجودات سترگی که تخیلش به آنها عظمت میدهد چیزی جز چهره خود او، یا آنچه او در آینده خواهد شد، نیستند.
نکته
نهایی اینکه در این جلد ما نیز کمکم متوجه گذر زمان میشویم و بهتر است
بیشتر از قبل روی مفهوم «زمان» در رمان حساس شویم. پیشنهاد ما این است روی
هرچیزی که نشانی از زمان دارد دقت بیشتری داشته باشید. هریک از اتفاقات
ابتدایی این رمان به نحوی تکمیلکننده اتفاقات پایانی رمان است و خواننده
آگاه همهچیز را زیر نظر خواهد گرفت.
*در ادامه قسمتهایی از جلد دوم
رمان در جستجوی زمان از دست رفته انتخاب شده است تا شما با حال و هوای جلد
دوم و برخی توصیفات بلند بالای مارسل پروست آشنا شوید.
جملاتی از کتاب در سایه دوشیزگان شکوفا
هنگامی که به امید کشف ارزشمندی خواهان دستیابی به برخی برداشتها از طبیعت یا هنریم، حیفمان میآید بگذاریم روانمان به جای آنها به برداشتهای اندکتری بسنده کند که میتوانند ما را درباره ارزش واقعی «زیبایی» دچار اشتباه کنند. (کتاب در سایه دوشیزگان شکوفا – صفحه ۴۵)
چه گناهی بخشودنیتر از گناه جوانی. (کتاب در سایه دوشیزگان شکوفا – صفحه ۸۲)
هیچ کلیسایی هرگز به آن بلندی که امیدش را داشتهایم نیست، و هیچ موجی در توفان، و پرش هیچ رقصندهای. (کتاب در سایه دوشیزگان شکوفا – صفحه ۱۴۴)
شاهکارهای بزرگ، کمتر از زندگی دلسرد میکنند، چه آنچه را که در آنها از همه بهتر است اول نمیدهند. در سونات ونتوی، زیباییهایی که زودتر کشف میکنیم همانهاییاند که زودتر از همه از آنها سیر میشویم، بدون شک به همین دلیل که کمتر از همه با آنچه پیشتر میشناختیم تفاوت دارد. (کتاب در سایه دوشیزگان شکوفا – صفحه ۱۴۷)
سهچهارم ناراحتی آدمهای هوشمند از خودِ هوششان است. (کتاب در سایه دوشیزگان شکوفا – صفحه ۱۹۴)
همواره چنین است که تصمیمهای قطعی و همیشگی را به خاطر حالتی میگیریم که خود بنا نیست دوامی داشته باشد. (کتاب در سایه دوشیزگان شکوفا – صفحه ۲۰۴)
در آن هنگام پشیمان میشدم که چرا به حرفه دیپلماتی نپرداخته و زندگی ساکنی در پیش گرفته بودم تا مبادا از دختری دور شوم که دیگر او را نمیدیدم و حتی کمابیش فراموشش کرده بودم. زندگیمان را چون خانهای برای کسی میسازیم، و هنگامی که میتوانیم او را سرانجام در آن جای دهیم نمیآید، سپس برایمان میمیرد و خود زندانی جایی میشویم که تنها برای او بود. (کتاب در سایه دوشیزگان شکوفا – صفحه ۲۶۹)
خاطرات عشق از قانونهای عام حافظه، که خود پیرو قانونهای عامتر عادتاند، مستثنی نیستند. از آنجا که عادت همهچیز را سست میکند، آنچه ما را بهتر به یاد کسی میاندازد درست همانی است که از یاد برده بودیم (چون بیاهمیت بوده است و در نتیجه گذاشتهایم که همه نیرویش را حفظ کند). از همین روست که بهترین بخش یاد ما در بیرون از ماست، در نسیمی بارانی، در بوی نای اتاقی یا بوی آتشی تازهافروخته، در هرآنچه آن بخشی از خویشتن را در آن بازمییابیم که هوش، چون به کاریش نمیآمد، نادیده گرفته بود؛ واپسین گنجینه گذشته، بهترین، همانی که وقتی چشمه همه اشکهایت خشکیده مینماید، باز میتواند تو را بگریاند. (کتاب در سایه دوشیزگان شکوفا – صفحه ۲۸۱)
اتاق او، مانند اتاق من رو به دریا باز نمیشد، اما به سه طرف پنجره داشت: طرف موجشکن، حیاط و چشمانداز خشکی. آرایش اتاقش هم به گونهای دیگر بود، مبلهایی با حاشیه راهراه فلزی و گلهایی صورتی داشت که گفتی بوی خوش و تازهای که هنگام پا گذاشتن به آنجا میشنیدی از آنها میآمد. در آن ساعتی که پرتوهای بازتابیده از اینجا و آنجا و انگار از ساعتهای گوناگونِ روز کنجهای دیوار را میشکست، و محرابچهای رنگارنگ چون گلهای کنار راه را بالای گنجه در کنار بازتابی از روشنای پلاژ میافراشت، و بالهای کزکرده و لرزان و ولرم لکه روشنی را که آماده بازپریدن بود بر دیوار میآویخت، و مستطیلی از فرش شهرستانی پای پنجره حیاط خلوت را، که آفتاب آن را مانند تاکی به گلتاجها میآراست چون گرمابه داغ میکرد و پنداری ابریشم پرگلِ مبلها را پرپر میکرد و نوارهای توری طلاییشان را میکَند و بر زیبایی و شلوغی اثاثه میافزود، آن اتاق که پیش از جامه پوشیدن برای گردش چند لحظهای در آن میپلکیدم برایم به منشوری میمانست که روشنای بیرون در آن تجزیه میشد، یا کندویی که شهدهای روزی که میرفتم تا بچَشَم در آن از هم جدا و پراکنده میشد، به چشم میآمد و خلسه میآورد، یا باغ امیدی که در تپشی از پرتوهای سیمین و گلبرگهای رز محو میشد. (کتاب در سایه دوشیزگان شکوفا – صفحه ۳۵۳)
بزرگترین حماقت این است که آدم چیزهایی را که خودش حس نمیکند مسخره یا نابجا بداند. (کتاب در سایه دوشیزگان شکوفا – صفحه ۴۲۵)
اگر تخیل را از لذتها بگیری تنها خود لذت میماند، یعنی هیچ. (کتاب در سایه دوشیزگان شکوفا – صفحه ۴۵۹)
وقتی ذهن آدمی دنبال خیال است نباید او را از خیال دور کرد، نباید خیال را برایش جیرهبندی کرد. تا زمانی که ذهنتان را از خیالهایش دور نگه میدارید، مانع آن میشوید که آنها را بشناسد؛ و گول ظواهر بیشماری را میخورید چون نتوانستهاید به ذات آنها پی ببرید. اگر کمی خیالبافی خطرناک باشد، راه درمانش کمتر کردن خیال نیست، بلکه باید خیال را بیشتر کرد، خیال و بازهم خیال. مهم این است که باید خیالهایمان را خوب بشناسیم تا دیگر از آنها رنج نکشیم. (کتاب در سایه دوشیزگان شکوفا – صفحه ۵۱۲)
چیزهایی که من و دختران گروه کوچک به هم میگفتیم چندان جالب نبود، و اندک بود، و من اغلب سکوتی طولانی پیش میگرفتم. با این همه، هنگامی که به من چیزی میگفتند، از گوش دادن به آنان هم به اندازه نگاه کردنشان لذت میبردم، و از این که در صدای هر کدامشان تابلویی با رنگهای شاد و زنده کشف کنم. از شنیدن جیک و جیکشان کیف میکردم. دوست داشتن، به بازشناختن و فرق گذاشتن کمک میکند. در جنگل، پرندهدوست آواز یکایک مرغانی را که ناهل آنها را یکسان مییابد بیدرنگ از هم بازمیشناسد. دوستدارِ دختران میداند که صداهای آدمیان از آنهم گونهگونتر است. (کتاب در سایه دوشیزگان شکوفا – صفحه ۵۸۵)
خم شدم تا او را ببوسم. اگر در آن لحظه مرگم فرا میرسید آن را بیاهمیت یا بهتر بگویم محال میدیدم، چون زندگی در بیرون از من نبود، در من بود، به دلسوزی لبخند میزدم اگر از فیلسوفی میشنیدم که روزی، حتی بسیار دور، باید بمیرم، و نیروهای ابدی طبیعت پس از من میمانند، نیروهای طبیعی که زیر پاهای خدایگانیشان ذره خاکی بیش نیستم، که پس از من، هنوز آن پرتگاههای گردِ ورجهیده، آن دریا، آن مهتاب، آن آسمان، باقی است! (کتاب در سایه دوشیزگان شکوفا – صفحه ۶۱۳)
مشخصات کتاب
- عنوان: در جستجوی زمان از دست رفته
- جلد دوم: در سایه دوشیزگان شکوفا
- نویسنده: مارسل پروست
- ترجمه: مهدی سحابی
- انتشارات: مرکز
- تعداد صفحات جلد دوم: ۶۹۶
- قیمت مجموعه ۷ جلدی – سال ۱۳۹۸: ۴۹۵۰۰۰ تومان
منبع کافه بوک